حاجی فیروز
حاجیفیروز، از کهنترین پیکهای نوروزی که با خوانندگی و نوازندگی، پایان زمستان و آمدن نوروز را بشارت میدهد. حاجیفیروز با توجه به تنوع اقلیم و فرهنگ مناطق مختلف ایران نامها، نمایشها و تصنیفهای متفاوتی دارد.
برخی بر این باورند که حاجیفیروز از ترکیب دو واژۀ «حاجی» ــ از ریشۀ یونانی «hagios» به معنای مقدس، که به تمام مقامات مهری اطلاق میشده ــ و «فیروز» تشکیل شده است؛ بنابراین، حاجیفیروز برابر «هاجیوس نَبَرذ»، به معنای فیروز مقدس بوده است (فضایلی، «فیروز ... »، 8). برخی هم لقب حاجی را نشانۀ احترام و تقدس (هنری، 45-46)، و مؤید نوعی اعتبار دانستهاند که در ادوار اسلامی به آن منتسب شده است (شعبانی، 42).
«حاجیفیروز» مشهورترین و عمومیترین لقب این پیامآور نوروزی است، اما وی را عمو نوروز (نصری،2 / 1455)، ننه نوروز، یا بابا نوروز نیز نامیدهاند (مرادی، بش ).
حاجیفیروز را در خراسان، «جیگیجیگی نهنهخانم» (شکورزاده، 97)، در گیلان، «عیار آتشباز» («رسوم ... »، بش )، در زنجان و آذربایجان، «ناری نارکه» (عباسی، 73)، در لپوییِ فارس، «ننهسرما مک و بوالرزونک» (جعفری، 2 / 42) و در مراغه، «بشیر» (بدری، بش ) مینامند.
به نظر میرسد قدیمترین نام این پیک نوروزی، آتشافروز باشد (هنری، 44)، چنانکه عبدالله مستوفی (1 / 477) و صادق هدایت (ص 149) نیز بیآنکه نامی از حاجیفیروز آورند، این پیک را با نام «آتشافروز» وصف کردهاند. این عنوان با عملکرد نمایشی این پیک نوروزی مرتبط است؛ آتشافروز در آخرین هفتۀ سال، دست و صورت و گردن خود را سیاه کرده، مقداری خمیر با تکهای پنبه و پارچۀ آغشته به نفت روی سرگذاشته و آن را آتش میزد؛ همچنین هریک از آنها مشعلی در دست میگرفتند و با ضرب و تنبک و تصنیفخوانی، از هر دکان چند دیناری دریافت میکردند (مستوفی، همانجا). عیار آتشباز یا غول آتشباز در گیلان هم برای اجرای نمایش خود از آتش استفاده میکرد. او ظرف نفت و چند مشعل روشن را به دست میگرفت و مشعلها را در دهان فرو میبرد و خاموش میکرد. فرد همراه وی هم خود را به همان هیئت میآراست و دو تخته چوب به دست میگرفت و بر هم میکوفت. آنها با گردش در کوچه و بازار و هنرنمایی در مقابل دکانها، نیازشان را تأمین میکردند. دستیار غول آتشباز تصنیف «عیار آتشبازم / میل به آتش دارم» را میخواند. در هر محلهای که آتشبازها وارد میشدند، بچهها همراهشان بودند و برای آنها شعر میخواندند (بشرا، 19).
پیشینه و خاستگاه حاجیفیروز
تاریخچۀ حضور حاجیفیروز بهعنوان یکی از شخصیتهای نمایشهای شادیآور، به دوران پیش از اسلام و عصر ساسانیان برمیگردد (مهدوی، 81). براساس نخبة الدهر (727 ق / 1327 م)، حاجیفیروزِ عصر ساسانی نه تنها سیهچرده نیست، بلکه مردی است خوشسیما با نام پیروز (فیروز) که نامی خجسته (مبارک) است و با فرارسیدن نوروز بزرگ (ششمین روز نوروز) ــ که به جشن و شادمانی شاهانه اختصاص داشت ــ بدون اجازه بر پادشاه وارد میشد. پادشاه از او میپرسید: «کیستی و از کجا میآیی و چه میخواهی و نامت چیست و برای چه آمدهای و چه همراه داری؟». آن مرد در پاسخ میگفت: «من پیروزم و نامم خجسته است و از پیش خدا میآیم و دیدار پادشاه نیکبخت را خواهانم و با تندرستی و گوارایی وارد شدهام و سال نو را همراه آوردهام» (دمشقی، 472؛ قس: نوروزنامه، 37- 38، که از موبد موبدان یاد میکند). پس از آنکه پیروز در محضر پادشاه مینشست، مرد دیگری به دنبال او طبقی نقره، حاوی 7 سنبله از گندم، جو، باقلا، ماش، کنجد و برنج، و مقداری شکر و دینار و درهم را پیش روی پادشاه میگذاشت؛ پس از او به ترتیب وزیر، صاحب خراج، متصدی تشریفات و سرانجام مردم با توجه به مرتبۀ خود بر پادشاه وارد میشدند و هدایای خود را تقدیم میکردند (دمشقی، همانجا).
دربارۀ خاستگاه حاجیفیروز دیدگاههای متفاوتی وجود دارد؛ برخی او را بازماندۀ میر نوروزی (ه م) دانستهاند که ابتدا جزو ملازمان میر نوروز بوده، بهتدریج از او جدا شده، و خود به مراسمِ نمایشیِ جداگانهای تبدیل شده است (عباسی، 70، 73).
شهری ضمن مرتبط دانستن حاجیفیروز با نمایشگر سیاه، او را بازماندۀ دورۀ حرمسراداری و بیسامان شدن خواجگان و نوکران اربابها میداند. وی میگوید: مردم خواجگان را به دلیل صورت بیمو، چهرۀ سیاه و نوع تکلمشان مسخره میکردند و بدینگونه به شادی میپرداختند. خواجگان نیز از این راه امرار معاش میکردند؛ تاآنکه لوطیها و مطربها آنها را آموزش داده، به کارهای مسخره واداشتند. با گذشت زمان و از میان رفتن نوکران سیاهچهره، لوطیها و مطربها با سیاهکردن چهره و پوشیدن لباس سرخ و برگرداندن زبان، با نام سیاه و حاجیفیروز به تقلید از آنها پرداختند (طهران ... ، 4 / 111، 113).
بهرام بیضایی پیشینۀ شخصیت سیاه را بقایای کولیان آسیایی، بهویژه هندی، میداند که با ورود به ایران، در سراسر این سرزمین پراکنده شدند. وی اضافه میکند بازیگر نقش حاجیفیروز یا آتشافروز بهمنظور خنداندن مخاطب به کمک دوده، به شیوهای اغراقآمیز، رنگ صورت خود را از آنچه هست، سیاهتر میکند و حتى در لهجه هم مبالغه میکند؛ او با مسخرگیهای فیالبداههاش در قصههایی که اساس آنها تمسخر لهجه و ظاهر افراد است، جایی مییابد (ص 174).
برخی بر این باورند که حاجیفیروز عنوان بردگان سیاهپوست آفریقاییتبار بود که بردهفروشان در موسم حج آنان را به مکه میبردند و میفروختند. این بردگان برای جلب توجه، شادکردن و درنتیجه مصونماندن از آزار صاحبان خود، رقصهای مخصوص میکردند. افزون بر آن، قیافۀ آنها هم برای ایرانیها عجیب بود. بدین ترتیب، نوازندگان دورهگرد، یعنی حاجیفیروزها، خود را به شکل آنها میآراستند و برای جلب توجه حرکات آنها را تقلید میکردند (صفری، 2 / 98- 99).
مهرداد بهار پیشینۀ حاجیفیروز را فراتر از تاریخ پنداشته، او را بازماندۀ آیین بازگشت ایزد شهیدشونده یا سیاوش میداند. به اعتقاد وی، چهرۀ سیاه حاجیفیروز نماد بازگشت او از جهان مردگان، لباس سرخ او نماد خون سرخ سیاوش و حیات مجدد ایزد شهیدشونده، و شادی او نیز شادی زایش دوبارۀ آنها ست که رویش و برکت با خود میآورد (جستاری ... ، 289-290). وی با اشاره به ارتباط آیین سیاوش با آیینهای ستایش ایزد نباتی همچون آیین تموز (یا دوموزی: خدای شهیدشونده، برکتبخشنده، پیک خورشید و نماد آفتاب بهاری) و ایشتر (یا اینانا: ایزدبانوی عشق و باروری)، قدمت این پیک را به آیینهای سومری مربوط میکند (پژوهشی ... ، 194-195).
کتایون مزداپور با استناد به ترجمۀ لوح اکدیِ فرودِ ایشتر به زمین، حدس بهار را تأیید کرده است (نک : «حاجیفیروز ... »، بش ). بهار همچنین معتقد است مردم در عصر ابوریحان، تقویم خود را با تولد سیاوش در روز ششم فروردین (نوروز بزرگ) آغاز میکردند و بنابر اساطیر زردشتی، در آن روز کین سیاوش گرفته میشد (نک : جستاری، 284). طرفه آنکه مؤلف نخبة الدهر نیز زمان ورود «پیروز» (حاجیفیروز) به بارگاه پادشاه را سپیدهدم ششمین روز فروردین اعلام کرده است (دمشقی، 472).
برخی نیز حاجیفیروز را مرتبط با آیینهای مهری میدانند؛ به این ترتیب که لباس «مهری» عمدتاً شلوار و بالاپوشی سرخ با کمربندی بر روی آن، کلاه سرخ سرکج و چکمهای سرخ بود. به قیاس، میتوان گفت: حاجیفیروز یکی از مقامات مهری است، به این دلیل که اصل واژۀ نبرذ، لقب ایزد مهر، و یکی از القاب سوشیانت ــ به معنای «پیروز و فاتح» که در میان پیروان یونانی کیش مهـر رایج است ــ از پـارسی باستـان است. فیـروز مقدس (حاجیفیروز) پیک خورشید است و مژدۀ فرارسیدن بهار و نوروز و همچنین خبر جلوۀ کامل مهر بعد از سیاهی زمستان را میدهد (فضایلی، «همذاتپنداری ... »، 25-27).
ارتباط حاجیفیروز با بابانوئل و مبارک
حاجیفیروز نوروزی و مبارک روحوضی وجوه آیینی مشترکی دارند، که این وجوه را در شخصیتها و پیکهای سایر ملل، ازجمله بابانوئل میتوان جستوجو کرد. بابانوئل نیز جلوۀ نمایشی یکی از مراتب اعلای مهری به نام پدر است که هرساله تولد مهر و حضرت مسیح را بشارت میدهد. پدرمانند بابانوئل هدایای آسمانی را به پیروان تقدیم میکرد. کلاه سرکج و لباس سرخ بابانوئل نیز از مشخصات مهری او به شمار میروند. بابانوئل همراهی به نام پدر سیاه دارد که برای کودکان شعر میخواند، میرقصد، حرکات نمایشی انجام میدهد و گاه جوابها و نشانیهای نادرست میدهد. پدر سیاه در اساطیر نورسی، شیطان را شکست میدهد و او را از آسمان میراند. شیطان میتواند نماد زمستانی باشد که حاجیفیروز او را میراند و بشارت بهار و نور میدهد (همان، 26).
مبارک همذات هاجیوس نبرذ (حاجیفیروز) یا مقامی همعرض او در آیین مهری است که با ورود به افسانههای مردمی، آمیختن به سیاستهای روز و گرفتن چهرۀ انتقادی در عهد صفوی و قاجار، بهصورت خبررسان، منتقد، بذلهگو و نیز بهنحوی پیشگو ایفای نقش کرد، درست مانند هوگین و مونیم، یعنی کلاغهای همراه بابانوئل. صدای صفیرآسای او مانند کلاغ، مگر برای «پدر» و دیگر همراهانش نامفهوم بود و نشانۀ تمثیلی صدای برملاکنندگان و افشاگران. برای فهمیدن صدای مبارک، لازم بود تا مرشدی سخن او را ترجمه، و گاه آن را تلطیف کند. نامهایی چون الماس و زمرد که مبارک را بدان خوانند، نمادی از پاکی و شفافیت او است. حال، چه مبارک همذات هاجیوس نبرذ یا حاجیفیروز باشد، چه همذات پدر سیاه، یار بابانوئل، یا جلوۀ نمایشی پیک خورشید از یاران مهر باشد یا مقامی همعرض آنها داشته باشد و خود همذات هوگین و مونیم از یاران بابانوئل و اودین نورسی باشد، و یا جلوۀ کلاغ (از مقامات مهری)، تفاوت چندانی ندارد، زیرا در نحلههای باطنی همذاتان و همعرضان مقامی مساوی دارند و مبارک به احتمال بسیار، بازماندهای نمایشی از آیین مهری است که از خاستگاه خود به دور افتاده، وجه آیینی ـ قدسیاش فراموش شده است (همان، 27).
حاجیفیروز و نمایشهای مردمی
چهره، نوع پوشاک و رفتار طنزآمیز حاجیفیروز او را با شخصیت سیاه در تئاتر (نصری، 2 / 1455)، و مبارک در نمایشهای عروسکی پیوند زده است (آقاعباسی، 55). احمد شاملو از نمایشنامهای یاد میکند که گویای ورود حاجیفیروز به عرصۀ نمایش است (ص 848- 849). در تئاتر، حاجیفیروز به شخصیت رند و زیرکی تبدیل شده که گرچه در ظاهر قرار است اسباب شادمانی پادشاه یا صاحب خود را فراهم کند، اما با ادبیاتی طنزآمیز به نقد صاحب خود میپردازد و اشتباهاتش را گوشزد میکند (احمدی علیآبادی، بش ).
برخی از پژوهشگران نیز حاجیفیروز را در دستۀ مردان سیاهچهرۀ نمایشهای ایرانی میدانند که در باورهای مردم، در هنگام جشن به قصد شادمانی و برکتآوری حاضر میشوند (نعمت، 98) و با آمدنشان سبب گشایش کارها میگردند (عباسی، 73؛ انجوی، 1 / 67).
حاجیفیروز در نمایش روحوضی نقطۀ مقابل حاجیفیروز پیک نوروزی قرار دارد. حاجیفیروز روحوضی، نوکر سیاهپوستی به نام مبارک دارد که خود را سیاه میکند، لباس سرخ میپوشد و شعرهای آهنگین میخواند و میرقصد (احمدی، عباس، بش ).
نمایشگر حاجیفیروز افزون برآنکه بهعنوان یکی از پیکهای سرشناس نوروزی در فرهنگ نمایشی ایران مطرح است، از ابعاد دیگری نیز بررسی شده است، ازجمله، از منظر «هنر خیابانی» که در دهۀ 1970 م رواج یافت (پورحسن، 46-47).
زمان و ویژگیهای ظاهری حاجیفیروز
محدودۀ زمانی حضور حاجیفیروز در کوی و برزن، از روزهای پایانی سال و نزدیک به عید نوروز آغاز میشود (معین؛ یوسفی، مازندران، 26؛ شریعتزاده، 458؛ احمدی، مرتضى، 88)؛ هر چند برخی منابع مشخصاً 10 روز پیش از عید نوروز (مهدوی، 81)، یا اولین روز سال نو تا 13 نوروز را مطرح کردهاند (شهری، تاریخ ... ، 1 / 282، حاشیۀ 4). برخی هم دورۀ فعالیت حاجیفیروز را 5 روز آخر سال دانستهاند (آخته، 54). در اراک مراسمی با عنوان «رشکی و ماسی» با دو بازیگر به همین نام برگزار میشد. ویژگیهای ظاهری آنها، شامل نوع لباس، تزیینات و نیز شعرهایی که میخواندند، از هر نظر شبیه به حاجیفیروز بود؛ با این تفاوت که زمان اجرای این مراسم از دهم بهمن تا پایان ماه بود (انجوی، همانجا).
بازیگران نقش حاجیفیروز صورت خود را با دوده سیاه میکنند تا چهرۀ مضحکی داشته باشند (احمدی، مرتضى، نیز شریعتزاده، عباسی، شهری، همانجاها؛ صفری، 2 / 98؛ مهدوی، 81).
لباس حاجیفیروز متشکل از پیراهن، شلوار، شال، کلاه و کفش است. غالباً رنگ پیراهن و شلوار او قرمز (صفری، شهری، مهدوی، همانجاها)، قرمز و نارنجی همراه با شال کمر (احمدی، مرتضى، همانجا)، قرمز نواردوزیشده در سوادکوه (یوسفی، فرهنگ ... ، 54)، و در شاهرود، پیراهن قرمز کوتاه و شلوار مشکی گشاد است (شریعتزاده، همانجا). صادق هدایت لباسهای آتشافروز را رنگارنگ، با زنگولهای آویزان به آن وصف کرده است (ص 149). این در حالی است که در مراغه حاجیفیروز پیراهن خود را درمیآورد، عریان میشود و فقط روی شکم خود را رنگ میکند (بدری، بش ) و یا با رنگ قرمز، بر شکمش چشم و ابرو میکشد ( نوروز، بش ).
کلاه حاجیفیروز در مناطق مختلف مانند گیلان، شاهرود و تهران از نوع کلاهبوقیِ منگولهدار یا مخروطی دراز است (شریعتزاده، شهری، نیز احمدی، مرتضى، همانجاها؛ شعبانی، 42؛ هدایت، 149). شهری جنس کلاه را کاغذی وصف کرده است (همانجا). کلاه حاجیفیروز در زنجان و آذربایجان زنگولهای آویزان در سمت راست داشت (عباسی، همانجا)؛ در اراک و برخی روستاهای آن، حاجیفیروز کلاهی مقوایی، بوقیشکل و پولکدوزیشده با زنگولههایی آویزان بر سر میگذارد (انجوی، 1 / 67).
حاجیفیروز گیوهای با حاشیۀ قرمز (عباسی، 73) یا نوکتیز و منگولهدار (شعبانی، همانجا) به پا میکرد. دایرهزنگی ابزار کار اکثریت حاجیفیروزها ست که با نواختن آن، فضای ضربی و آهنگینی را بر اجرای خود حاکم میکنند (احمدی، مرتضى، 88؛ یوسفی، مازندران، 26؛ شعبانی، شهری، صفری، انجوی، همانجاها). گاهی تنبک نیز به دایرهزنگی اضافه میشود (احمدی، مرتضى، همانجا؛ نوروز، بش ). در زنجان و آذربایجان، نارینارکه افزون بر دایره، زنگوله و چنگلک هم داشت که با ورود به هر محله، آن را تکان میداد تا مردم از آمدن او باخبر شوند. وی دایره را با یک دست در هوا تکان میداد، متناسب با همان ریتم، دو چنگلکی را که با بندی به انگشت شست و سبابه بسته بود، به هم میکوبید و با جمعشدن مردم میرقصید و آواز میخواند. گاه وی با گفتاری کوتاه و نقالگونه، به پلیدیها و نابسامانیهای جامعه اعتراض میکرد (عباسی، همانجا). عبدالله مستوفی آتشافروز دورۀ قاجار را گروهی 4-5 نفره معرفی کرده است (1 / 477). صادق هدایت در نیرنگستان، آتشافروز را شامل دو یا 3 نفر میداند که یکی از آنها دو تخته را به هم میزند و تصنیف میخواند، و دیگری میرقصد و بازی درمیآورد (همانجا).
دستیار حاجیفیروز در شاهرود، لباس مضحکی بر تن دارد و با ضربی مناسب در کلام، جواب اشعار حاجیفیروز را میدهد (شریعتزاده، 458).
حاجیفیروز با دایرهزنی، تصنیفخوانی و رقص خاص خود سال نو را تبریک میگفت و از مردم پول یا هدیه میگرفت (شهری، تاریخ، 1 / 282، حاشیۀ 4؛ صفری، 2 / 98). در سوادکوه، حاجیفیروز برای رقصیدن خود را پیچوتاب میداد (یوسفی، فرهنگ، 54).
صدای نواختن دایره و آواز خواندن حاجیفیروز هنگام ورود به هر محله، بچهها را به گرد او جمع میکرد (انجوی، همانجا) تا در شادی و پایکوبی، او را همراهی کنند (یوسفی، همانجا).
ویژگیهای ظاهری و فیزیکی حاجیفیروز از منظر نمادشناسی
برخی پژوهشگران نوع لباس و رفتار حاجیفیروز را از لحاظ نمادشناسی بررسی کردهاند. از نظر آنها، جامۀ سرخ حاجیفیروز نشانی از خورشید؛ رنگ سیاه صورتش نشانۀ تعالی، رنگ زمستان و میثاق بهار؛ کلاه و تاج رنگین او علامت قدرت کامل و اختیار مطلق، سر و تفکر؛ و تاج او نماد شرافت، قدرت، صدارت و به دلیل خاستگاه خورشیدیاش، نماد قدرت خداوندی است؛ همچنین کمربندی که به دور کمرش بسته، نشانۀ تسلیم کامل در مقابل ذات حق و نیز مراقبه و تمرکز است؛ دایرهزنگی یا دفی که مینوازد نیز کنایه از آسمان و نماد شادی و سبکی است؛ راهرفتن او با کفش یا چکمه هم به معنای تملک زمین و نماد سفر به عالم دیگر و به همۀ جهات است (فضایلی، «فیروز»، 6-7). در مجموع، حاجیفیروز پیک بهار، طلایهدار نوروز، مظهر خورشید و دارای ارزش باطنی و قدسی است که از آمدن خورشید خبر میدهد (همو، «همذاتپنداری»، 23-27).
تصنیفهای حاجیفیروز
اجراکنندگان نقش حاجیفیروز با خواندن تصنیفهایی از مردم مژدگانی درخواست میکردند. یکی از وجوه مشترک همۀ این تصنیفها «سالی یکبار بودن» حاجیفیروز بود. در تهران، روایتهای متفاوتی از تصنیف حاجیفیروزها ثبت شده است؛ برای نمونه: ارباب خودم سَرامُ بَرِیکم / ارباب خودم سرتو بارا کن / / ارباب خودم بزبز قندی / ارباب خودم چرا نمیخندی / / ارباب خودم سیارو نیگا کن / چسمات میبینه شکر خدا کن / / بالا رو نبین چشی زیر پا کن / خدا بهت داده یاد فقرا کن؛ همچنین: ارباب خودم سرامُ بریکم / ارباب خودم سرتو بارا کن / / نوروز اومده بوسی به لَبِیکم / وختِ ماچ بوسهس ماچی به لُپیکم / / ارباب خودم بزبز قندی / دنیا دو روزه چرا نمیخندی / / بگو چرا نمیرخصی / بگو چرا نمیخندی (شهری، طهران، 4 / 111-112، برای نمونههای دیگر از این تصنیف در تهران، نک : تاریخ، همانجا؛ بلوکباشی، 38؛ احمدی، مرتضى، 88؛ هدایت، 149).
در خراسان، جیگیجیگی نهنه خانم (حاجیفیروز) این تصنیف را میخواند: نَنَۀ خانم نهنۀ خانم / تو بُنداری مو دهقونُم / لِیْ، جیگیجیگی ننۀ خانم / / ننۀ خانم تو پنداری / درد دِلُم رَه میدانی / لی، جیگیجیگی ننۀ خانم (نک : شکورزاده، 165).
در شاهرود، حاجیفیروز چنین میخواند: آی پونه، گل پونه، نعناپونه، ریزه پونه، تازه پونه، انار سرخ سمنون، پسته میخوای به دمغون، بِه هم میخوای اصفهون، آدم میخوای لرستون، کچل میخوای لواسون، معرفت میخوای تو تهرون، شیپیش میخوای روستاخونه (زندان)، هیزم میخوای مازندرون؛ یا در اشعاری دیگر: حاجیفیروز: بشکنم؛ دستیار: بشکن؛ حاجیفیروز: من نمیشکنم؛ دستیار: بشکن (نک : شریعتزاده، 458).
رشکی و ماسی در اراک نیز این تصنیف را میخواندند: رشکی و ماسی اومده / اونی که میخواستی اومده / روده و پوده اومده / هر چی که بوده اومده / خالخال زنگی اومده / علی دورنگی اومده / بزبز قندی اومده / بچه فرنگی اومده / از همه رنگی اومده؛ پس از این اشعار میخواندند: سالی یه بار میایه / دعاگوی شمایه / هر که دیه بیایه / آقاش سگ سیایه / خانم بالا شمایی؟ / از خونه در نیایی! / عرق داری میچایی! (نک : انجوی، 1 / 68- 69).
حاجیفیروز در مرند، تصنیفی آذربایجانی میخواند که ترجمۀ آن نقل میشود: از زمستان در آمدم و سوی بهار رفتم، به گلهایی که پرواز میکنند. از حاجی بگیرم، از بوجی بگیرم، از کی بگیرم؟ از او بگیرم (سیفیزاده، بش ). با اندک تشابهی حاجیفیروز در مراغه، اینگونه میخواند: از زمستان درآمدیم و داخل بهار شدیم؛ پولی بدهید تا پیراهن بخریم. از کی بگیریم؟ از حاجی بگیریم، از حوجی بگیریم، به تنور بچسبانیم، از کوفله (سوراخ هواکش تنور) بگیریم. حاجیفیروز با پایان یافتن آوازش، مقابل یک نفر میایستاد تا از او عیدانه و هدیه دریافت کند (بدری، بش ).
البته امروزه به سبب نقش رسانههای عمومی، حاجیفیروزها در مناطق مختلف معمولاً تصنیفی به گویش تهرانی میخوانند. پس از انقلاب اسلامی برای مدتی، حاجیفیروزها در خیابانها ظاهر نمیشدند؛ اما در سالهای اخیر، دوباره در برخی از شهرها این رسم رایج شده است.
مآخذ
آخته، ابوالقاسم، جشنها و آیینهای شادمانی در ایران، تهران، 1385 ش؛ آقاعباسی، یدالله، دانشنامۀ نمایش ایرانی، تهران، 1391 ش؛ احمدی، عباس، «حاجیفیروز نوروزی، مبارک روحوضی، و آیین شاهکشی»، اخبار روز (مل )؛ احمدی، مرتضى، پرسه در احوالات ترون و ترونیا، تهران، 1392 ش؛ احمدی علیآبادی، کاوه، «آیینهایی نوروزی»، باشگاه اندیشه (مل )؛ انجویشیرازی، ابوالقاسم، جشنها و آداب و معتقدات زمستان، تهران، 1352 ش؛ بدری، محمدرضا، پیشواز نوروز، مراغه، گنجینۀ اسناد واحد فرهنگ مردم مرکز پژوهش و سنجش افکار صدا و سیما، 1351 ش، شم 998‘30؛ بشرا، محمد و طاهر طاهری، جشنها و آیینهای مردم گیلان، رشت، 1385 ش؛ بلوکباشی، علی، نوروز، جشن نوزایی آفرینش، تهران، 1381 ش؛ بهار، مهرداد، پژوهشی در اساطیر ایران، تهران، 1387 ش؛ همو، جستاری در فرهنگ ایران، به کوشش ابوالقاسم اسماعیلپور، تهران، 1386 ش؛ بیضایی، بهرام، نمایش در ایران، تهران، 1344 ش؛ پورحسن، نیایش، «حـاجیفیـروز ـ پـرفرمنس: بـررسی و معـرفی حـاجیفیـروز و نگاهـی تطبیقـی به نمایشگر آن از منظر و دیدگاه پرفرمنس»، نمایش، تئاتر و پرفرمنس، تهران، 1388 ش، شم 125-126؛ جعفری، بهادر و راضیه جعفری، لپویی، ستارۀ درخشان فارس، شیراز، 1391 ش؛ «حاجیفیروز نماد کدام اسطوره است؟»، اندیشه (مل )؛ دمشقی، محمد، نخبة الدهر، ترجمۀ حمید طبیبیان، تهران، 1357 ش؛ «رسوم مردم گیلان در نوروز»، جارچی (مل )؛ سیفیزاده، شاهنده، نوروز، مرند، گنجینۀ اسناد واحد فرهنگ مردم مرکز پژوهش و سنجش افکار صداوسیما، 1351 ش، شم 994‘30؛ شاملو، احمد، کتاب کوچه، تهران، 1387 ش، حرف «پ»، دفتر دوم؛ شریعتزاده، علیاصغر، فرهنگ مردم شاهرود، تهران، 1371 ش؛ شعبانی، رضا، آداب و رسوم نوروز، تهران، 1379 ش؛ شکورزاده، ابراهیم، عقاید و رسوم مردم خراسان، تهـران، 1363 ش؛ شهری، جعفر، تاریخ اجتماعی تهران در قرن سیـزدهم، تهران، 1378 ش؛ همو، طهران قدیم، تهران، 1383 ش؛ صفری، بابا، اردبیل در گذرگاه تاریخ، تهران، 1353 ش؛ عباسی، حسین، «نمایشهای غیرآگاه در زنجان»، تئاتر، تهران، 1387 ش، شم 42-43؛ فضایلی، سودابه، «فیروز مقدس: بحثی در نمادشناسی حاجیفیروز، طلایهدار نوروز و بهار»، آزما، تهران، 1388 ش، شم 64؛ همو، «همذاتپنداری فیروز و مبارک: بررسی نمادهای مبارک و حاجیفیروز و خاستگاه آنها»، آزما، تهران، 1389 ش، شم 72؛ مرادی غیاثآبادی، رضا، «حاجیفیروز: پیامآور نوروزی»، غیاثآبادی (مل )؛ مستوفی، عبدالله، شرح زندگانی من، تهران، 1324 ش؛ معین، محمد، فرهنگ فارسی، تهران، 1371 ش؛ مهدوی، بتسابه، سفرههای نذری و سنتهای کهن ایرانزمین، تهران، 1387 ش؛ نصری اشرفی، جهانگیر، وازیگاه، تهران، 1392 ش؛ نعمت طاووسی، مریم و ابوالقاسم دادور، «مرد سیاهچهره: از اسطوره تا صحنۀ نمایش»، هنرهای زیبا، تهران، 1383 ش، شم 19؛ نوروز، مراغه، گنجینۀ اسناد واحد فرهنگ مردم مرکز پژوهش و سنجش افکار صدا و سیما، 1348 ش، شم 999‘30؛ نوروزنامه، منسوب به عمر خیام، به کوشش علی حصوری، تهران، 1379 ش؛ هدایت، صادق، نیرنگستان، تهران، 1342 ش؛ هنری، مرتضى، آیینهای نوروزی، تهران، 1353 ش؛ یوسفی، فریده، فرهنگ و آداب و رسوم سوادکوه، ساری، 1389 ش؛ همو، مازندران، ساری، 1391 ش؛ نیز: